گاهی وقت ها نمی شود ان طور زندگی کرد که دل میخواهد باید ان جور زندگی کنی که دیگران میخواهند ان طور که به نفع توست  !
گاهی حتی آن قدر در خودت غرق میشوی که انگار سالهاست کسی را نمیشناسی کسی تورا نمی شناسد
و سال ها بی اختیار تنهایی .
محور زمان چیز جالبی ست گاه تو را به خورشید نزدیک می کند و گاهی هم دور ! اما تو نمیدانی که چه وقت به آن نزدیک میشوی
تا خود را برای رسیدن به آن آماده سازی . در این میان درد هایی بس شکننده و شرم آور گریبان گیر می شود
گاهی تو چون نیچه دچار سردرد هایی میشوی که به اندازه ی زایمان درد دارد سردرد هایی که از تو کوفتن میخواهد ضربه و دیوار حتی !!!!
من به این باورم که ما انسان ها از درون خوابیده ایم و چشممان را به روی همه ی این جنایات بسته ایم حتی با اینکه میدانیم چه بر سر آینده مان می آید اما همان کار هایی را میکنیم که به ضررمان است به سینما میرویم و فیلم های سفیحانه ی یک مشت ابله را تماشا میکنیم در حالی که میتوانیم وقت این کار را صرف کتاب خواندن  و تقویت تصور زهنی مان کنیم سیگار میکشیم به پارک میروم الکل میخوریم و به قول هددایت کنار همدیگر آروق میزنیم .